بن بست غریبی
ردیف آخر کلاس زندگی...
ظلمت چه گریزیت ز من؟ چه شتابیت به راه؟ به چه خواهی بردن در شبی این همه تاریک پناه؟ مرمرین پلهء آن غرفه عاج ای دریغا که ز ما بس دور است لحظه ها را دریاب چشم فردا کورست نه چراغیست در آن پایان هر چه از دور نمایانست شاید آن نقطهء نورانی چشم گرگان بیابانست می فرومانده به جامسر به سجاده نهادن تا کی او درینجاست نهان می درخشد در می گر به هم آویزیم ما دو سرگشته تنها، چون موج به پناهی که تو می جوئی، خواهیم رسید اندر آن لحظه جادوئی موج
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |